به دلم چه بگویم؟ به تنهایی ام، به بی کسی ام، به غربتم چه بگویم؟
اگر بمانم ، به دشمن چه بگویم؟ که قبر فاطمه اینجاست؟! نه ، می روم ولی...
نفسی علی زفراتها محبوسه
یا لیتها خرجت مع الزفرات
پرنده جانم زندانی این آشیان تن شده است ، ای کاش جان نیز همراه این ناله های جگرسوز در می آمد.
بعد از تو زندگی بی معنی است، حیات بی روح است و دنیا خالی است و من فقط گریه ام از این است که مبادا عمرم طولانی شود. زندگی ام ادامه یابد.
فشار زندگی پس از تو بر من سنگین است و کسی که چنین باری بر دوش دل دارد، روی خوشی نمی بیند . من چگونه ترا که پدر مهربانی هایم بودی فراموش کنم، ادامه مطلب...